دلایل عشق من به بندرگاه کوچک کورنوال در فصل سرما

نویسنده از عشق عمیق خود به پورت سکاتو، روستای ساحلی کوچکی در کورنوال می گوید، به ویژه در ماه های زمستان. او نخستین مواجهه تأثیرگذار خود با این مکان در حالی که باردار بود را به یاد...
تبلیغات

دریایی که من در کودکی با آن آشنا بودم، با غروب‌های رنگارنگ، ماشین‌های تندرو و فرار از کلاس‌های درس برای آفتاب گرفتن در کنار مدل‌هایی همراه بود که هر تابستان سواحل کیپ تاون را تسخیر می‌کردند. در دوران دانشجویی، شب‌های طولانی اغلب با شنا در طلوع آفتاب به پایان می‌رسید (تا اینکه یک روز صبح، پلیس آمد تا یادآوری کند کوسه‌ها در سپیده‌دم شکار می‌کنند). بنابراین جای تعجب نیست که پس از نقل مکان به نوریچ برای تحصیل در دهه بیست سالگی‌ام، سفرهایم به سواحل بریتانیا برایم کم‌جاذبه به نظر می‌رسید. کرومر، با آن گستره ماسه‌های بژ رنگ که به آبی تقریباً یکسان می‌پیوست، به نظر می‌رسید که در اینجا، خشکی و دریا واقعاً چندان تفاوتی با هم ندارند. دریایی که من می‌شناختم – با تمام انرژی شورانگیز و ویرانگرش – بخشی سرکش از زمین بود که بهتر بود وجودش انکار شود.

چندین سال بعد، در حالی که از شغلی روح‌فرسا خسته شده بودم، یک هفته مرخصی گرفدم و سوار قطاری به سمت کورنوال شدم. بیست‌وپنج ساله، بی�پول و درگیر مشکلات گوارشی‌ای بودم که اغلب همراه با اندوه می‌آیند. با یک شلوارک، دو تی‌شرت و یک بارانی در کوله‌پشتی‌ام، به سنت آیوز رسیدم و برای پیاده‌روی در مسیر ساحلی کورنوال راه افتادم.

در روز دوم، به کمال تعجب، دانشجوی فلسفه ایرانی‌ای که در کافه محلی‌ام دیده بودم به من پیوست – شاید او هم تنها و ناخوش بود – و ما در خطی تک‌نفره کنار صخره‌ها راه می‌رفتیم و درباره هگل صحبت می‌کردیم و تقریباً کاملاً از تمشک‌هایی تغذیه می‌کردیم که از کناره‌های مسیر می‌روییدند و اصرار داشتند خورده شوند. زیر پای ما، دریا بین خشم تاریک و آبی چنان خالص در نوسان بود که اگر چشمانت را تنگ می‌کردی، می‌توانستی مدیترانه را تصور کنی. تا روز سوم، با هم همخوابه شده بودیم و تا روز پنجم، پس از آنکه ناگهان نسبت به یکدیگر حساسیت پیدا کردیم، من به تنهایی ادامه دادم.

من در آن سفر پورت‌سکاتو را کشف نکردم، اما لذت دنبال کردن خط ساحلی کورنوال با پای پیاده را کشف کردم. به همین شکل، یک دهه بعد، در حالی که باردار و سنگین‌وزن بودم و از دماغه شبه‌جزیره رزلند می‌گذشتم، در خلیج بعدی چشمانم به گروهی از خانه‌های گرجی به ظاهر به‌طرز عجیبی آرام افتاد که دور یک بندرگاه کوچک را گرفته بودند.

قایق‌هایی در یک بندرگاه کوچک در زمان جزر، با یک روستا در پس‌زمینه و غروب‌خیز گرفته
«خانه‌های گرجی دور بندرگاه کوچک را گرفته‌اند.» عکس: PA Images/Alamy

حسی که هنگام ورود به آن روستا داشتم، بخشی از یک داستان از ناباکوف به نام ابر، قلعه، دریاچه را به یادم می‌آورد. یک مرد مجرد، که توسط «اداره سفرهای خوشایند» مجبور به شرکت در یک تعطیلات گروهی شده، به طور غیرمنتظره‌ای به ترکیبی از عناصر می‌رسد – یک قلعه تاریک مشرف به دریاچه‌ای که یک ابر به طور کامل روی آن منعکس شده – که آرایش خاص آن‌ها همزمان اشتیاقی عمیق و مدفون در درونش را آشکار و برآورده می‌کند، اشتیاقی که تا آن زمان از وجودش بی‌خبر بود.

من عاشق بودن در پورت‌سکاتو در زمان تغییر ساعت هستم … اغلب تا ساعت ۵ بعدازظهر هنوز روی ساحل هستم وقتی آسمان شفاف شب کالاهایش را عرضه می‌کند

اواخر پاییز بود. همانطور که مسیر باریک از صخره‌ها پایین می‌آمد، منظره تقریباً گرمسیری شد: علف‌های خشک به گل‌های ساعتی تبدیل شدند. گل‌های ارکیده صورتی رنگ از باغچه‌های جلوی خانه‌های حاشیه روستا سرک می‌کشیدند. یادم می‌آید ابرهایی که روزها بر فراز منظره سنگینی می‌کردند ناگهان کنار رفتند و جای خود را نه به آفتابی ضعیف، بلکه به نوعی از آفتاب دادند که می‌خواهی لباس‌ها و بازدارنده‌هایت را درآوری و خود واقعی‌ات شوی. در میدان روستا، بالای یک اسکله، که گروهی از کودکان خود را از آن به دریا می‌انداختند، یک میخانه بود که روی پیاده‌رو سرریز می‌کرد، جایی که گروهی از مردان آوازهای دریایی می‌خواندند و افرادی که به دیوارهای کوتاه خانه‌های آن طرف خیابان تکیه داده بودند، در حالی که پیاله‌ای می‌نوشیدند، تماشا می‌کردند.

به تجربه من، نویسندگان ناامیدی را به وجد ترجیح می‌دهند. من، شخصاً، حتی در لحظه وقوع آن مشکوک بودم که تجربه ابر، قلعه، دریاچه‌ام در بازدیدهای بعدی، نادرست از آب دربیاید: حاصل تازگی یا هورمون‌های بارداری. و با این حال، در دهه پس از آن – و حتی یک سال نگذشته که من حداقل یک بار به پورت‌سکاتو بازنگشته باشم – درخشش خود را از دست نداده است.

مادری با کلاه پشمی روی ساحل با دختر کوچکش شیئی را بررسی می‌کند در حالی که دختر دیگر لیوانی در دست دارد.
کاترین کیلالیا روی ساحل با فرزندانش. عکس: Karni Arieli

یک روستای ساحلی نقاشی‌وار، با دو میخانه و مغازه ماهی و سیب‌زمینی سرخ کرده‌اش، باشگاه بندرگاهی‌اش که گروه‌های کاور شب‌های شنبه اجرا می‌کنند، چه چیزی می‌دهد که دیگری نمی‌دهد؟ گاهی، عشق من به آن شرم‌آور به نظر می‌رسد. اتهامی به قلبم. گویی اگر کمتر ساده‌لوح، کمتر محتاج لطافت یا آسایش بودم، خود را به سواحل وحشی‌تر و دشوارتر می‌سپردم – مانند ساحل توان، که حدود یک مایل آن طرف‌تر در امتداد ساحل قرار دارد و هلال ماسه‌های خالی آن شبیه سواحل کاریکاتورهای نیویورکر است که مردی ریشو در آن به ساحل می‌افتد تا ابدیت را با خوردن نارگیل بگذراند.

من سال نو را دوست دارم، وقتی سرآشپز مشهور محلی، سایمون استالارد، روی رمپ غذا می‌پزد و همه برای آتش‌بازی سالانه جمع می‌شوند

باید بتوانم از دریایی وحشی لذت ببرم که چیزی جز طبیعت بکر دورش نیست، به جای دریایی مانند پورت‌سکاتو که در آن همیشه چند قدم با انسانیت و آسایش میخانه پَر طاووس با سقف کوتاه، یا یک خوراک ماهی که توسط سرآشپز مشهور محلی سایمون استالارد پخته می‌شود (که آخرین venture او، مهمانسرای استاندارد، در جریان در گرنز است) فاصله داری. یا یک مغازه خواربارفروشی که پنیرهای دست‌ساز و شراب‌های دنیای جدید می‌فروشد. یا یک گالری با نقاشی‌هایی به سبک ژرژ براک، به جای آن قطعات ره‌اشده چوب و نقاشی‌های آبرنگ از قایق‌ها که در بیشتر شهرهای ساحلی پیدا می‌شود. باید به گروه شنا در آب‌های آزاد محلی برای شیرجه روزانه ساعت ۸ صبح می‌پیوستم بدون اینکه نیاز به آسایش یک اسپرسو از یک کافه ساحلی برای گرم کردنم بعد از آن داشته باشم. اما، درست همانطور که داستان‌های ارواح بهتر است از روی یک صندلی راحت کنار آتش لذت برده شوند …

زنی با دستان گشوده در دریا
نویسنده در حال شیرجه در آب سرد. عکس: Karni Arieli

آنچه مرا در چشم خودم توجیه می‌کند، ترجیح من برای ماه‌های زمستان به جای ماه‌های تابستان است. من عاشق بودن در پورت‌سکاتو در زمان تغییر ساعت هستم، وقتی قرار است در خانه بمانیم و هرچه که در مراسم امی خوب عمل کرده را تماشا کنیم، اما اغلب تا ساعت ۵ بعدازظهر هنوز روی ساحل هستیم وقتی آسمان شفاف شب کالاهایش را عرضه می‌کند. سال نو را هم دوست دارم، وقتی استالارد روی رمپ غذایی می‌پزد – یک سال پائیا بود – و همه برای نمایش آتش‌بازی سالانه جمع می‌شوند.

از همه بیشتر، آن لحظه را دوست دارم که در پایان رانندگی طولانی از لندن، با پیچیدن به جاده شیبدار منتهی به روستا، میخانه پر طاووس را می‌بینم، و دو جاده‌ای که از دو طرف آن مانند بازوان گشوده به سمت خلیج امتداد می‌یابند. چگونه دریا، هر بار که می‌رسم، به نظر می‌رسد می‌گوید: «اینجا هستی، در لبه دنیا، به انتهای جایی رسیده‌ای که زحماتت را کشیده‌ای، پس بالاخره می‌توانی آرام بگیری.»

 

منبع : 

https://www.theguardian.com/travel/2025/dec/10/portscatho-cornwall-winter-katharine-kilalea
 

تبلیغات

مطالب مرتبط

بهترین کلیساهای اروپا از نگاه مخاطبان

مخاطبان گاردین بهترین کلیساهای اروپا را معرفی کرده اند. از کلیسای مدرن قطب شمال در نروژ تا گنبدهای باشکوه ایتالیا و شیشه های رنگی خیره کننده در کنت. ب...

گالوستون؛ مقصدی جذاب برای توقف پیش از سفر دریایی

گالوستون با راه اندازی ترمینال جدید کشتی های کروز، به یک مقصد گردشگری جذاب برای اقامت های کوتاه تبدیل شده است. این شهر ساحلی در تگزاس، پیش از شروع سفر...

کلیساهای اروپایی مورد علاقه مردم

خوانندگان گاردین زیباترین کلیساهای اروپا را معرفی می کنند. از کلیسای مدرن در نروژ و منظره نیس از کنار آرامگاه ماتیس گرفته تا شاهکار شیشه و بتن در آلما...